جدول جو
جدول جو

معنی باطل گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

باطل گردانیدن(مَ لَ مَ)
باطل گرداندن. باطل کردن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ)
باطل کردن: همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامۀ ابن بلخی).
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ شِ کَ تَ)
برتری دادن. رجوع به فاضل شود، دانشمند گردانیدن. تعلیم دادن. رجوع به فضل و فاضل شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
اغفال. اذهال
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
نابودساختن. دفع کردن. زایل کردن: پس خدای عز و جل رحمت کرد و آن قحط را زایل گردانید. (فارسنامۀابن البلخی ص 83). رجوع به ازاله و زایل کردن شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ)
رسانیدن. واصل کردن. بردن: ملائکه ملاقات نمایند با آن امام دردهید بشارت او را به آمرزش، واصل گردانید به او تحفه های کرامت را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ ظَ)
باطل گشتن. باطل شدن. محو شدن. از میان رفتن. زهوق. (ترجمان القرآن) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیر بدین نامه بیارمید و رفتن سوی غزنین باطل گشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516).
آخر به سحاب بین که هر قطرۀ آن
در بحر گهر گشت و به صحرا باطل.
حاجی محمد علی اصفهانی (از آنندراج).
پاکان سبب فساد هرگز نشوند
از آب دهن روزه نگردد باطل.
محمد طاهر آشنا ملقب به عنایت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز گردانیدن
تصویر باز گردانیدن
مراجعت دادن باز فرستادن باز گشت دادن، پس فرستادن مسترد کردن
فرهنگ لغت هوشیار